سکـــــــــــــــــــــــو ت منتظر
 
 
سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 8 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

مشق امشب تكراریست ....


هزار مرتبه ...


دوستت دارم ...


تا انتهای دفتر !!




 



یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 3 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

دوستَـــتْ دارَم به اضافهــــ ی ِ سه نُقطـــه!


تا بــِـ ــ ـدانی

مـَن و دوستتْ دارم هایـَم ٬

اِمـتــداد داریــــ م در تـــو تا همیشــــه

مثل ِ همین سـِ نقطه . . .




 



جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 5 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

من و تــــــــو

براي رسيدن به هم

هيچ چيز كم نداريم به غير از يك معجزه ...!!!



   



جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 11 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

بعد از آن شب بود ،
که انسان را همه دیدند
با بادکنکِ سَرَش
که بزرگُ بزرگتر می شد به فوتِ علم
وتماشاچیان تاجر ،
تخمین می زدند که در این استوانۀ بزرگ
می شود هزار اسبُ الاغ را
به هزار آخور پُر از کاهُ علوفه بست
و همه دیدند که آن شب او
انگشتر اعتقاد به سپیدارها را
از انگشتِ خود بیرون کشید !
با کلاهی از یال شیر ،
بارانی یی از پوستِ وال ،
شلواری از چرم کرگدن ،
کفشی از پوست گاومیش ،
موهایی از یال بلندِ اسب ،
دندانهایی ار عاج فیل
و استخوانهائی همه از طلای ناب
و قلبش....
تنها قلبش قلبِ خوذ او بود !
کندوی نو ساخته ای
که زنبورانش در دفتر ِ شعر ِ شاعری ،
همه سوخته بودند
به آتش گلهای سرخُ زرد !



پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, :: 1 قبل از ظهر ::  نويسنده : دانی

مثل یک روح در دو پیکریم

تو در پیکره ی خدایی

من در پیکره ی انسانی

عاشقانه میپرستمت

شاید روزی

یک روح در یک پیکر شویم





چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, :: 10 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

رفتار مَن عادے است

اما نمے دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هرکَس مرا مےبینَد

از دور مےگویَد:

این روزها انگار

حالُ هواے دیگَرے دارے !

اما

مَن مثل هَر روزم

با آن نِشانے های ساده

و با هَمان امضا، هَمان نام و با هَمان رفتار معمولے

مثل هَمیشه ساکِت و آرام

این روزها تَنها

حِس مے کنم گاهے کمے گنگم

گاهے کَمے گیجم

حِس مےکُنم

از روزهاے پیش قَدرے بیشتَر

این روزها را دوست دارَم

گاهے

- از تو چِه پنهان -

با سنگها آواز میخوانَم

و قدر بَعضے لَحظهها را خوب میدانَم

این روزها گاهے

از روز و ماه و سال، از تَقویم

از روزنامه بے خَبر هَستم

حِس مےکنم گاهے کَمے کَمتر

گاهے شَدیدا بیشتر هَستم حَتے اگر مےشُد بگویَم

این روزها گاهے خدا را هم

یک جور دیگر مےپرستم



دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 1 قبل از ظهر ::  نويسنده : دانی

اگر گاهى ندانسته به احساس تو خنديدم


و يا از روى خودخواهى فقط خود را پسنديدم


اگر ازدست من در خلوت خود گريه اى کردى


اگر بد کردم و هرگز به روى خود نياوردى


اگر زخمى چشيدىگاه گاهى از زبان من


اگر رنجيده خاطر گشتى از لحن بيان من...


حلالم کن... و بعد از آن دعايم كن



یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 9 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

کاش ميشد عشق را تفسير کرد

خوابه چشمان تو را تعبير کرد

کاش ميشد همچون گلها ساده بود

سادگی را با تو عالمگير کرد

کاش ميشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمير کرد

کاش ميشد در حريم سينه ها عشق را با وسعتش تکثير کر



پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, :: 3 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

 
آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند
 

آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند
 

آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند
 

 
 
آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند
 

آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند
 

آدم هاي كوچك بي دردند
 


 
 
آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند
 

آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند
 

آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند
 


 
 
آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند
 

آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند
 

آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند
 


 
 
آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند
 

آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد
 

آدم هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند
 


 
 
آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
 

آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند
 

آدم هاي كوچك مسئله ندارند
 


 
 
آدم هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند
 

آدم هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند
 

آدم هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند
 
 



جمعه 4 شهريور 1390برچسب:, :: 1 قبل از ظهر ::  نويسنده : دانی
وای ، باران؛

باران!

شیشه ی پنجره را باران شست.

از دل من اما،

چه كسی نقش تو را خواهد شست؟!

آسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای، باران؛

باران؛

پر مرغان نگاهم را شست.


چهار شنبه 2 شهريور 1390برچسب:, :: 11 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

گفتم: خدایا از همه دلگیرمگفت: حتی از من؟

گفتم: خدایا دلم را ربودندگفت: پیش از من؟

گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟

 
گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟

 
گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟

گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟



درباره وبلاگ


ممنونم که این وبلاگو برا دیدین انتخاب کردین امیدوارم خوشتون بیاد نظر یادتون نره دانیال
آخرین مطالب
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 213
بازدید کل : 165470
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 87
تعداد آنلاین : 1



دریافت همین آهنگ